پنج شنبه ٠٩ فروردين ١٤٠٣
|
English

🖤مؤسسه توانبخشی ولیعصر(عج)، با نهایت تأسف و تأثر ضایعه درگذشت امین معزز مؤسسه حضرت آیت‌الله امامی کاشانی را تسلیت عرض می نماید. با قلبی اندوهگین از خداوند متعال برای آن مرحوم رحمت واسعه الهی و برای بازماندگان صبر جزیل آرزومندیم...🖤
عنوان
وبلاگ
29 شهريور 1395

خاطره از اجرای طرح در استان خراسان رضوی(طرح راهی به آسمان )

با سن کمش یاد گرفته بود که باید برای زندگی جنگید و همه نگاههای ترحم آمیز دیگران را به فراموشی سپرد و چشم به آینده دوخت. حنانه با رفتارش نشان می داد که خیلی بیشتر از سنش از زندگی درس گرفته است. وقتی با یک پایش قدم بر می داشت، به هیچ کس توجه    نمی کرد و سرش پایین بود... سرت را بالا بگیر حنانه، تویی که در عنفوان کودکی راه و رسم زندگی و تلاش برای اثبات توانایی هایت را می آموزی، سربلندتر از هر کس دیگری هستی...

یکی از پاهای حنانه بدشکلی شدید دارد و باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد تا بتواند از پای مصنوعی استفاده کند، اما به دلیل مشکلات مالی خانواده اش تا به حال نتوانسته است تحت عمل جراحی قرار بگیرد. با هماهنگی های که توسط موسسه توانبخشی ولیعصر با یک مؤسسه خیریه صورت گرفته است، برخی از کودکانی که احتیاج به عمل اورژانسی ارتوپدی دارند به این مؤسسه ارجاع داده می شوند. اما برای اینکه تا زمان عمل، حنانه از زیباییهای جهان خلقت و حضور در اجتماع محروم نباشد، کالسکه ای به او اهدا شد. راه رفتن روی یک پا درد زیادی را به این دختر زیبا و معصوم وارد می کند. امیدواریم با این کالسکه علاوه بر کاستن از دردهای حنانه، زمینه آشنایی بیشتر او با دنیای بیرون از محیط بسته خانه نیز فراهم شود.

 

14:19

(0)


29 تير 1395

جشن تولد نازنین زهرا (برنامه های مناسبتی )

خیلی فکر کردم که اصلاً ما برای چه جشن می گیریم؟!جشن تولد؟! معنی واقعی شاد بودن در یک جشن چیست؟؟! باید جشن را طوری ترتیب می دادم که به همه ما خوش بگذرد و همه مان عمیقاً احساس شادی داشته باشیم. به گونه ای که در آخر مراسم همه شرکت کنندگان در جشن به این باور برسند که نازنین زهرای من علی رغم تفاوت با هم سن و سالهایش، حق زندگی و لذت بردن از زندگی را دارد ...

دوست داشتم جشن تولد سه سالگی اش یک جور خاصی باشد. باید دنبال یک خلاقیت می گشتم. برای یک لحظه یاد تولد محمدطاها افتادم که چندی پیش در مرکز امید عصر برگزار شده بود. صحبتهای مدیر مرکز مدام در ذهنم تداعی می شد، اینکه ما باید از فرصتهایی مثل جشن تولد، مناسبتها و ... استفاده کنیم تا علاوه بر ایجاد زمینه ای برای شادی و نشاط بچه ها و دور هم جمع شدن مادران ایشان در فضایی شاد و صمیمی، انگیزه بیشتری نیز به مادرانی که گاهاً از پیگیری روند درمان فرزندشان ناامید شده اند، داده شود. همچنین فکر کردم که با برگزاری این مراسم، زمینه آشنایی بیشتر اعضای خانواده من و همسرم نیز با این کودکان و دغدغه های خانواده های آنها نیز فراهم می شود...  

اینجا بود که پیشنهاد برگزاری جشن تولد نازنین زهرا در مرکز امید عصر را به مدیر مرکز دادم و پس از پذیرفتن ایشان شروع به تدارک برگزاری جشنی لایق نازنین زهرای عزیزم و دیگر دوستانش در مرکز امید عصر نمودم ...

با خودم می گفتم بچه ها از چه چیزهایی لذت می برند؟ از بازی، از دویدن، از خلاقیت به خرج دادن، از جیغ زدن، از خوراکی، از رنگ، از بادکنک... مادرها از چه چیزی لذت می برند؟ از یک وقت آزاد ، از اینکه درجمعی با دغدغه های خودشان باشند و نگاههای سنگین دیگران آزارشان ندهند...

روز جشن فرا رسید و همه چیز مطابق برنامه ریزی آماده شده بود. مدیریت و پرسنل مرکز نیز یارو همراه من در تدارک برنامه ها بودند. سالن آماده شده بود، گروه موسیقی رسیده بود، کیک تولد و هدیه بچه ها آماده بود و فرشته های کوچولو با لبخندی زیبا روی لب و قدمهایی آهسته دست در دست مادرانشان وارد می شدند. برخلاف نظر خیلی ها که جشن تولد برای بچه خسته کننده است، اصلا این طور نبود. برای من خیلی جالب بود که پسرعموهای نازنین خیلی زود با بچه ها ارتباط برقرار کردند و با آنها بازی می کردند. آن روز بود که من معنی واقعی شاد بودن را فهمیدم. شاد بودن واقعی و بدون ظاهرسازی های معمول دنیای ما آدم بزرگها را به راحتی می شد در این فرشته های دوست داشتنی دید: وقتی که نازنین زهرا را بغل می گرفتند، با دستهای ظریفشان به او کادو می دادند، کنارش می ایستادند و با ژستهای قشنگ عکس می گرفتند، با هم دست می زدند و شاد بودند...

 

15:29

(0)


27 تير 1395

جشن تولد محمدطاها (برنامه های مناسبتی )

مادر محمد طاها با انگيزه و هيجان خاصي صحبت مي کرد. مي گفت : دوست دارم جشن تولد محمد طاها را در اين مرکز و در جشني با حضور توانخواهان سندرم داون و مادرانشان و برخي از اعضاي خانواده ام برگزار کنم. دوست دارم اعضاي خانواده ام با بچه هاي سندرم داون و توانمنديهاي آنها بيشتر آشنا شوند. دوست دارم با برگزاري اولين سالروز تولد فرزندم در يک مرکز توانبخشي به همه به ويژه بعضي از مادراني که گاها شاهد بي انگيزگي آنها در پيگيري روند توانبخشي فرزندشان هستند بگويم وظيفه ما اين است که در اولين روزها و ماههاي تولد فرزندمان با تلاشي مضاعف و انگيزه اي قوي موانع را پشت سر بگذاريم. دوست دارم با اين کار به آنها بگويم  فرزندان ما نيز حق دارند شاد باشند، زندگي کنند و از زندگي لذت ببرند ...

روز جشن فرا رسيد و مهمانهاي کوچک دوست داشتني به همراه مادرانشان يکي يکي مي رسيدند. محمد طاها اول کمي بي تابي مي کرد اما کم کم و با ديدن بچه ها گل لبخند بر لبانش نشست و با ديدن لبخندش همه شاد شدند...

مادر محمد طاها از اينکه مي ديد اعضاي خانواده و فاميلش با حضور در اين جمع مي بينند که تنها محمدطاها داراي سندرم داون نيست و بچه هاي زيادي هستند که سندرم داون دارند و تنها کمي با بچه هاي عادي متفاوتند و نيازمند محبت، عشق و توجه مضاعف مي باشند، بسيار خوشحال بود.

 ما هم در مجموعه مؤسسه توانبخشي وليعصر (عج) آرزوي بهروزي و شادي روز افزون براي محمد طاها، دوستان دوست داشتني اش و خانواده محترمش را داريم. اميد است با اجراي  چنين مراسمي علاوه بر ايجاد زمينه تغيير نگرش خانواده ها و اعضاي فاميل کودکان داراي مشکلات ذهني يا جسمي، زمينه تعامل بيشتر والدين با يکديگر و ايجاد انگيزه بيشتر در آنها جهت پيگيري روند توانبخشي فرزند دلبندشان نيز به وجود بيايد ...

 

13:31

(0)


25 خرداد 1395

خاطره خراسان رضوی(طرح راهی به آسمان )

محمد 7 ساله و خیلی محجوب و خجالتی بود. بیماری او هیدروسفال بود، یعنی سر بزرگی داشت به طوری که برای جابجایی او حداقل به دو نفر احتیاج بود. مادر محمد درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، می گفت : اگر می توانستیم به موقع زمینه عمل جراحی شنت او را فراهم کنیم، سر محمد انقدر بزرگ نمی شد، امان از مشکلات مالی ...

برادران محمد می گفتند که او بسیار شیرین زبان است و هوش خوبی دارد و شعرهای زیادی هم بلد است، اما از حضور بقیه خجالت می کشید و زیاد برای ما صحبت نکرد. وقتی محمد درون کالسکه نشست، برق شاد در چشمان مادر مهربانش می درخشید. او می گفت به دلیل بزرگی سر محمد، نمی توانم حتی برای یک خرید کوچک از خانه بیرون بروم چون جابجایی او بدون کمک دیگران غیرممکن است. اما الان که می بینم محمد انقدر راحت و خوشحال داخل کالسکه نشسته و من می تونم انقدر سریع و راحت او را جابجا کنم، واقعا خوشحالم. می دونم که از امروز به بعد روزهای شادی را در بیرون از خانه به همراه محمد سپری خواهم کرد...

 

15:18

(0)


خاطره خراسان رضوی(طرح راهی به آسمان )

ناهید 6 ساله و اهل روستای مهرآباد شهرستان خواف بود. مشکل شدید حرکتی داشت، حتی قادر به نشستن نبود. ناهید  وقتی که 4 ساله بود برای عمل قلب باز به بیمارستان می رود و به دلیل عدم رسیدن اکسیژن کافی به مغزش حین عمل جراحی، دچار فلج مغزی شدید می شود. مادر ناهید فیلم دخترش را قبل از ورود به اتاق عمل در موبایلش ذخیره کرده بود و به همه نشان می داد. دیدن ناهید کوچولوی بازیگوش که آزاد و رها در بیمارستان می دوید در مقایسه با این دختر نیمه جانی که اکنون در آغوش مادرش قرار داشت، برای هر بیننده ای تأسف برانگیز بود. پدر ناهید بعد از این حادثه دچار ناراحتی اعصاب شده و مادرش نیز افسردگی گرفته بود، به طوریکه زندگی شان بعد از این حادثه دچار مشکلات عدیده ای شده بود. مادر ناهید ازاجرای طرح راهی به آسمان ابراز رضایت می کرد و می گفت با اینکه هنوز هم برای من سخت است فرزندی که زمانی سالم بود و جلوی چشمانم شاد و خوشحال می دوید را اکنون در بین بچه های فلج مغزی ببینم ، اما از بانیان اجرای این طرح بسیار سپاسگزارم. می توانم از این پس، غذای ناهید را درحالیکه روی این کالسکه نشسته است به او بدهم و این برای من بسیار خوشایند است. قبل از این، غذای ناهید را به حالت دراز کش به او می دادم و غذا بارها به ریه او وارد می شد و همین امر مشکلات زیادی را برای ناهید به وجود آورده بود...

14:16

(0)


25 ارديبهشت 1395

خاطره اجرای طرح در استان خراسان رضوی(طرح راهی به آسمان )

با سن کمش یاد گرفته بود که باید برای زندگی جنگید و همه نگاههای ترحم آمیز دیگران را به فراموشی سپرد و چشم به آینده دوخت. حنانه با رفتارش نشان می داد که خیلی بیشتر از سنش از زندگی درس گرفته است. وقتی با یک پایش قدم بر می داشت، به هیچ کس توجه    نمی کرد و سرش پایین بود... سرت را بالا بگیر حنانه، تویی که در عنفوان کودکی راه و رسم زندگی و تلاش برای اثبات توانایی هایت را می آموزی، سربلندتر از هر کس دیگری هستی...

یکی از پاهای حنانه بدشکلی شدید دارد و باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد تا بتواند از پای مصنوعی استفاده کند، اما به دلیل مشکلات مالی خانواده اش تا به حال نتوانسته است تحت عمل جراحی قرار بگیرد. با هماهنگی های که توسط موسسه توانبخشی ولیعصر با یک مؤسسه خیریه صورت گرفته است، برخی از کودکانی که احتیاج به عمل اورژانسی ارتوپدی دارند به این مؤسسه ارجاع داده می شوند. اما برای اینکه تا زمان عمل، حنانه از زیباییهای جهان خلقت و حضور در اجتماع محروم نباشد، کالسکه ای به او اهدا شد. راه رفتن روی یک پا درد زیادی را به این دختر زیبا و معصوم وارد می کند. امیدواریم با این کالسکه علاوه بر کاستن از دردهای حنانه، زمینه آشنایی بیشتر او با دنیای بیرون از محیط بسته خانه نیز فراهم شود.

 

13:15

(0)


مادری با پشتکار و اراده ای مثال زدنی (طرح راهی به آسمان )

تلاش و پشتکارش ستودنی بود. پرستاری از سه معلول کار ساده ای نیست. اما مادر سمیرا ثابت کرده است که با عشق و توکل می توان با سختیها مبارزه کرد. سميرا 14 ساله است و مشكلات جسمي شديدي دارد. سميرا نمي تواند بنشيند، از دستهايش استفاده كند و يا به راحتي غذا بخورد. با وجود اين ياد گرفته است كه از پاهايش استفاده كند و نقاشيهاي زيبايي هم به وسيله پاهايش مي كشد. سميرا مجبور است سالي 3 بار مري اش را عمل كند و هرچند وقت كيبار به دستهايش بوتاكس بزند كه اين امر هزينه زيادي را به خانواده آنها تحميل مي كند. مادر سميرا زن با پشتكار و مصممي است كه كي تنه مشكلات زندگي با سه معلول را به دوش مي كشد. پدر و برادر سميرا نيز از معلوليت رنج مي برند اما اين مسائل باعث نشده است كه مادر سميرا نااميد شود و براي بهبود وضعيت جسمي سميرا تلاش نكند. او تا به حال سه بار به عنوان مادر نمونه از طرف مدرسه انتخاب شده است و تمام تلاشش اين است كه حداكثر توانا ييهاي فرزندش را به فعل برساند. ناگفته نماند كه مادر سميرا گله هايي هم از مسئولين و رفتار برخي از مردم در جامعه دارد و خواستار فرهنگ سازي بيشتر براي احترام به معلولين در بين جامعه است. او معقتد بود كه كالسكه اهدايي مؤسسه كمك بزرگي به او خواهد كرد و براي بانيان اين طرح آرزوي سعادت و نیکبختی داشت.

 

13:4

(0)


1 ارديبهشت 1395

خاطره طرح راهی به آسمان استان یزد(طرح راهی به آسمان )

با وجود رنگ پريدگي و بي حالي كه به وضوح در چهره اش نمايان بود لبخند كودكانه اش هيچگاه از لبش محو نمي شد. مهديه 5 ساله است و چند وقتي است كه به مهدكودك مي رود. مهديه مشكل حركتي دارد و بدون كمك ديگران نمي تواند مستقل راه برود. پس از ارزيابي مهديه در محل اجرای طرح راهی به آسمان در استان یزد، كي دستگاه واكر به او هديه شد. مهديه وقتي كه روي واكر قرار گرفت و فهميد كه مي تونه تنهايي راه بره خيلي ذوق زده شده بود به طور كيه خنده اش همه ما را به ذوق آورده بود. مهديه براي تشكر از بانيان اجراي طرح، شعري كه به تازگي در مهد كودك ياد گرفته را براي ما خواند. اين شعر به خودي خود گوياي معصوميت اين بچه هاست و به نوعي انگيزه اي است براي تلاش بيشتر براي اجراي چنين طرحهايي.

علاوه بر اهداي واكر و سي دي ها و كتابچه آموزشي به مهديه و پدر و مادرش، براي كمك بيشتر به راه رفتن و استقلال مهديه كي جفت اسپيلنت نيز براي او تجويز شد كه قرار شد روز ديگري براي معاينه ارتوپد فني مراجعه كنند. پس از كي هفته مهديه با پدر و مادرش براي معاينه ارتوپدي به محل اجراي طرح آمدند. مادر مهديه مي گفت از روزي كه با واكر از اينجا رفتيم مهديه مدام توي خونه با واكر راه مي رود و خيلي ذوق زده است از اينكه مدام مجبور نيست من را صدا كنه كه چيزهايي را كه مي خواهد به او بدهم و علاوه بر آن خيلي بيشتر از قبل علاقه به راه رفتن دارد. مادر مهديه مي گفت از اون روز تا حالا چند بار با مهديه به پارك رفتيم و مهديه كلي با بجه ها بازي كرده است.

وقتي مهديه با واكر راه مي رفت برق شادي را به راحتي مي شد در چهره او ديد. به اميد روزي كه اين شادي حس جدانشدني همه بچه هاي فلج مغزي ياداراي مشكل جسمي - حركتي كشورمان باشد...

 

9:6

(0)


25 آذر 1394

و خدایی که در این نزدیکی است ... (برنامه های مناسبتی )

چهارده سال پیش که وارد دانشگاه شدم یه سر پرشور داشتمو یه دل بزرگ و تنها هدفم تو زندگیم شاد کردن دل آدما بود و ترقیب کردن هم دانشگاهی هام برای رفتن و سر زدن به سالمندا و بهزیستی و شیرخوارگاها ....اون روزا وقتی میرفتم مراکز نگهداری از معلولین جسمی و ذهنی همیشه خانوادها، مسئولین مراکز و درمان گرا برام حکم اسطوره داشتند.

آدما ی بی آلایشی که تمام انرژیشون رو صرف درمان بچه ها میکردند.

مادرا یی که به هر آنچه که خداوند داده  شاکر بودند و بوسیدن بچه هاشون عاشقانه ترین رویداد زندگیشون بود....

سالها از اون روزها میگذره و من امروز یک مادرم

دخترم مددجوی یکی از همین مراکز شده و امید عصر براش امن ترین جای دنیاست.

مه نگاه هم تنها دوستشه و تازه فهمیدم که چقدر وقتی با دوستای مرکزشه  شاده شادتر از همیشه.

این رو دیروز فهمیدم....

وقتی که به لطف مدیر مرکز اردوی پارک جوانمردان برقرار شد و اشتیاق حضور داشتننش رو توی این اردو دیدم...

ریحانه خیلی اردو رفته بود اما اونجا کنار بچه ها تنها روزی بود که از من جدا شده بود و من فهمیدم دخترم میتونه تنها مثل تمام هم سناش از بچگیش لذت ببره...و احتیاج به حمایت من نداشته باشه......

همه ی بچه ها همین طور بودن....و چقدر قشنگ بود مادرایی که خودشون رو هم سن بچه هاشون کرده بودن  و دیگه نگران نبودن که نگاه آدم های اطراف روشون سنگینی کنه .....

وقتی مادر محمد به اصرار پسرش از سرسره سر میخورد....مامانه امین با هیجان زیاد از بچه ها عکس میگرفت...

مدیر مرکز با خنده ی همیشگی و مهربونشون از لذت بچه ها و خانواده ها لذت میبردند تازه فهمیدم چرا اون وقتا که به مراکز سر میزدم  اون آدم ها اینقدر برام حکم اسطوره داشتند...

من قبل از امید عصر  یک مرکز توانبخشی دیگه می رفتم، اما اونجا هیچ وقت این آرامش رو نداشتم . اما این 16 ماهی که به لطف خداوند با مرکز توانبخشی امید عصر آشنا شدم همه چیز خیلی خوب پیش رفته.

اردو ی یک شنبه تنها اردو یی بود که ریحانه ازش برای همه تعریف کرد و گله ای هم نداشت و وقتی ازش پرسیدم مامانی چی دوست داری به مدیر مرکز و همکاراشون بگی گفت:

مرسی که منو دوستم  مه نگاه را شاد کردی بهمون خوش گذروندی کیک دادی.بازم ببرمون پارک  رودخونه هم خوبه...

و این جمله ی ریحانه با تمام سادگیش پشتش یه دنیا محبت و قدردانی بود. محبتی که بازخورد دل بزرگ شما امید عصری ها است.

امید عصری ها ازتون یک دنیا ممنونیم برا خاطر امنیتی که به مددجوها و خانواده هاشون دادید...

پ . ن : مرکز جامع توانبخشی امید عصر واقع در میدان رسالت - بزرگراه رسالت غرب به شرق - بعد از مجتمع دنیای نور - کوچه اردکانی ، پلاک 144 است.

 

13:34

(0)


9 شهريور 1394

خاطره طرح راهی به اسمان در استان خراسان رضوی (طرح راهی به آسمان )

محمد 7 ساله و خیلی محجوب و خجالتی بود. بیماری او هیدروسفال بود، یعنی سر بزرگی داشت به طوری که برای جابجایی او حداقل به دو نفر احتیاج بود. مادر محمد درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، می گفت : اگر می توانستیم به موقع زمینه عمل جراحی شنت او را فراهم کنیم، سر محمد انقدر بزرگ نمی شد، امان از مشکلات مالی ...

برادران محمد می گفتند که او بسیار شیرین زبان است و هوش خوبی دارد و شعرهای زیادی هم بلد است، اما از حضور بقیه خجالت می کشید و زیاد برای ما صحبت نکرد. وقتی محمد درون کالسکه نشست، برق شاد در چشمان مادر مهربانش می درخشید. او می گفت به دلیل بزرگی سر محمد، نمی توانم حتی برای یک خرید کوچک از خانه بیرون بروم چون جابجایی او بدون کمک دیگران غیرممکن است. اما الان که می بینم محمد انقدر راحت و خوشحال داخل کالسکه نشسته و من می تونم انقدر سریع و راحت او را جابجا کنم، واقعا خوشحالم. می دونم که از امروز به بعد روزهای شادی را در بیرون از خانه به همراه محمد سپری خواهم کرد...

15:38

(0)


7 مهر 1387

برگزاري دومين گردهمايي خانواده هاي داراي كودك سندرم داون در موسسه توانبخشي وليعصر(عج)(سندرم داون )

     دومین گردهمایی خانواده های دارای کودک سندرم داون تحت عنوان کارگاه آموزشی سندرم داون چیست؟ با حضور 100 نفر از اعضای خانواده های این عزیزان در محل «مرکز حرفه آموزی ارمغان عصر» برگزار گردید. در این کارگاه دربارة ماهیت و عملکرد ژن ها و کروموزومها، چگونگی تقسیمات سلولی و چگونگی بوجود آمدن مشکلات کروموزومی توضیح داده شد. همچنین دربارة مشخصات و ویژگی های کودکان سندرم داون به اختصار توضیحاتی داده شد و در پایان با برگزاری پرسش و پاسخ و تصمیم گیری برای موضوع کارگاه آموزشی جلسة بعد، همچنین طرح مسابقة کتابخوانی و توزیع کتب مربوطه، جلسه به اتمام رسید. در این جلسه با خانواده های داوطلب برای برگزاری کارگاه آموزشی بعد با عنوان «چگونگی رشد کودکان سندرم داون» هماهنگی انجام گرفت.

11:17

نظر بدهيد(4)


11 شهريور 1387

خواستن توانستن است(سندرم داون )

                                                                                                                           
انگارهمین دیروز بود که دخترک مو خرمایی با عینکی با قاب گرد وبا اندامی تپل وگرد با طنازی خاص دخترانه اش وارد دفترمرکز شد وبا ادب تمام سلام کرد ومودبانه روی صندلی نشست .مادرش نیز به دنبال او بود از خط خط چروک صورت مادر می شد هزار قصه تو در تو وهزار درد وراز نگفته را به راحتی خواند . فاطمه از بهترینهای مرکز توانبخشی نگار عصر کاشان بود که با ورود به سن 7 سالگی در آزمون ورودی کلاس اول مدارس عادی نمره قبولی را اورده بود.  فاطمه مي توانست مثل همه بچه های عادی درس بخواند وتحصیل کند اما مادرش  نگران بود که همکلاسیهای او توان هضم تفاوت چهره او با سایرین را نداشته باشند و......
فاطمه ازبدو تولد باتشخیص بیماری ژنتیکی سندرم داون در دامان مادری مسوولیت پذیر رشد کرد مادری که با وجود تمام مشکلات ریز ودرشت زندگیش.... با حوصله تمام وبا باوری راسخ فاطمه را رشد داد وتربیت کرد وبعد از3 سالگی با ورود به این مرکز تحت آموزش قرار گرفت وبه خوبی وبا تلاش خانواده تمام آموزشهای لازم را فراگرفت .
واکنون با گذشت یکسال دوباره فاطمه آمده است اینجا با همان چهره دوست داشتنیش وآن رفتار موقرانه اش فاطمه آمده اینجا تا ما را از قبولیش در کلاس اول ابتدایی با خبر کند از اینکه فاطمه  چیزهای بیشتری آموخته  از اینکه اکنون او با سواد محسوب می شود  وازاینکه این باور قشنگ را برای ما به ارمغان آورده  که خواستن توانستن است شاد وخرسندیم.کلیه پرسنل این مرکز وسایر مراکز در شهرهای دیگر این پیروزی بزرگ را به خانواده فاطمه خصوصا مادر مهربان ودلسوزش تبریک می گوییم .فاطمه نمونه بارز خود باوری است . فاطمه تصویر محض زیستن با اقتداروهمت وبردباری است . همه ما فاطمه را دوست می داریم و او را می ستاییم. 

 

 

 

      

14:47

نظر بدهيد(5)


[ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] 
2891
بازدید این صفحه
1845 |
بازدید امروز
5638232 |
کل بازدید
2 |
بازدیدکنندگان آنلاین
کلیه حقوق این پرتال محفوظ و متعلق به توانبخشی ولیعصر  است. © 2014